-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آذر 1394 23:53
جمعه بود.. بهش گفته بودم بذار این ترمم تموم شه، استرس پاس کردن واحدا تموم شه بعد..! گفت باشه.. شب ساعت 10 زنگ زد.. پیش خودم گفتم به عادت همیشه اش که وقتی میره بیرون بهم زنگ میزنه، شمارمو گرفته.. گوشیو ورداشتم و چند دیقه به سلام علیک گذشت.. بعدش گفت: کارو دارم میرسم به دوستم باید سریع بگم.. بابام گفت حالا که بابات از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبان 1394 20:58
1. خدا نصیب نکنه این درد لعنتی معده رو که آدمو از پا میندازه!! :| 2. دوشنبه به زووور ساعت 6:20 پاشدم که برم تربیت بدنی.. یه غیبتمم پر شده هیییچ جوره نمیتونستم گول تخت گرم و نرممو بخورم.. مامان اومد گف بارون میادا بارونیتو بپوش.. ینی قیافم دیدنی بود!! هرچقدر که من دوشنبه ها عجله دارم زود برسم به امیرآباد و حذف نشم این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبان 1394 12:33
1. دیروز بعد مدت ها وقت شد که با دوستام بریم یه کافه بشینیم و حرفای دخترونه بزنیم و از ته دل بخندیم .. خییلی وقت بود که نیاز داشتم به این جمع دخترونه.. چون لئو رو کم میبینم تو دانشگاه بخاطر مشغله ای که داره، اکثر وقتم رو باهاش میگذرونم.. ولی دیگه دیروز وقتمو تقسیم کردم که به جفتشون برسم .. "میم "یه ماهی هست...